دیگه تو خاک وجودم? نه گلی هست نه درختی لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره اما حتی وقت مردن باز سراغتو می گیره میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای میمونم
باور نمی کنی که این روزها چقدر دلم گرفته باور نمی کنی که خنده هایم چه بغض هایی را در خود پنهان دارد آری ... من ... با دقایقم ... با زندگیم لجبازی می کنم نازنینم ! غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش می کشد سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده کورکورانه زیستن را خوب آموختم توان نوشتن ندارم واژه هایم گرد و غبار گرفته من باور کن که باورت کردم
|